داستان ملامحمد جان. بیا که بریم به مزار………

در دل تاریخ پر رمز و راز هرات، یکی از عاشقانهترین و در عین حال غمانگیزترین افسانههای افغانستان روایت میشود؛ قصهی عشق نافرجام ملا محمد جان و عایشه. این داستان، چنان در عمق فرهنگ این سرزمین ریشه دوانده که نغمهی آن، قرنهاست در قالب ترانهی معروف «بیا که بریم به مزار ملا ممد جان» در دلها و خاطرهها زنده مانده است.
عایشه، دختری زیبارو و باوقار، در خانوادهای اشرافی در هرات به دنیا آمده بود. پدرش، از فرماندهان بلندمرتبهی دربار تیموریان بود و شأن و جایگاه اجتماعی بالایی داشت. ملا محمد جان، از سوی دیگر، یک جوان دانشپژوه، مهربان و باایمان بود که در مدرسهای در همان شهر به تحصیل علوم دینی مشغول بود.
روزگار اما طوری رقم خورد که مسیر این دو جوان به هم گره بخورد. روزی، در مسیر چشمهی قلمفور، باد بازیگوشی کرد و روسری عایشه را از سرش ربود. همان لحظه، نسیم، روسری را به سمت ملا محمد جان برد. این اتفاق، نخستین نگاه بین آن دو را شکل داد؛ نگاهی که سرآغاز عشقی شد که قرار بود سالها در آتش انتظار و حسرت بسوزد.
با گذشت زمان، عشق میان عایشه و ملا محمد جان ریشه دواند. آنها نذر کردند که اگر روزی به وصال یکدیگر برسند، در مراسم «میلهی گل سرخ» به مزار شریف بروند و در جوار آرامگاه حضرت علی (ع) شکرانهی عشق خود را ادا کنند. اما سرنوشت، قصه را جور دیگری رقم زد.
خانوادهی عایشه بههیچوجه حاضر به پذیرش این عشق نشدند. آنان معتقد بودند که جایگاه اجتماعی ملا محمد جان، هرگز در حد و اندازهی دخترشان نیست. تمام تلاشهای این دو عاشق برای رسیدن به یکدیگر، بینتیجه ماند. در این میان، عایشه که قلبش لبریز از عشق و درد فراق شده بود، هر روز در مسیر چشمه، ترانهای را زمزمه میکرد که بعدها تبدیل به یکی از ماندگارترین نغمههای افغانستان شد:
🕊 بیا که بریم به مزار ملا ممد جان
🌺 سیل گل لالهزار، وا وا دلبر جان
این ترانه، نالهی عاشقی بود که در برابر سرنوشت، ناتوان مانده بود. آواز غمگین عایشه، در شهر پیچید و گوشها و دلهای بسیاری را به درد آورد.
روزی، امیر علیشیر نوایی، وزیر خردمند و دانشمند دربار سلطان حسین بایقرا، در عبور از همان حوالی، نغمهی حزین عایشه را شنید. او کنجکاو شد و از ماجرا جویا گشت. پس از شنیدن سرگذشت این دو دلداده، تصمیم گرفت که میانجی شود و مانع جدایی این عاشقان گردد.
او با منطق و مهربانی، خانوادهی عایشه را قانع کرد که این عشق، نه وابسته به ثروت است و نه قدرت، بلکه پیوندی میان دو روح پاک است.
سرانجام، پس از کشمکشهای بسیار، عایشه و ملا محمد جان به وصال هم رسیدند. آنها نذر خود را ادا کرده و راهی مزار شریف شدند.
اما عشق آنها تنها در همین دنیا نماند، بلکه در فرهنگ و موسیقی افغانستان جاودانه شد. ترانهی «بیا که بریم به مزار ملا ممد جان»، از آن روز تا به امروز، نماد عشق، وفاداری و امیدی است که حتی در سختترین شرایط، خاموش نمیشود.
این داستان، نه فقط روایت یک عشق قدیمی، بلکه پیامی برای نسلهای آینده است؛ اینکه عشق واقعی، از جنس دل است، نه از جنس طلا و نقره. این قصه، قرنهاست که سینهبهسینه نقل شده و هنوز هم، با هر بار خواندهشدن این نغمهی ماندگار، خاطرهی این دو عاشق زنده میشود.
✨ پس هر بار که این ترانه را شنیدید، بدانید که صدای عایشه است که هنوز در باد میپیچد و از روزگاری سخن میگوید که در آن، عشقهای واقعی، به آسانی به وصال نمیرسیدند.
نظر شما در مورد این مطلب چیه؟